یا ممتحن.
امروز روزه بودم. اول صبح و قبل ازظهر، انجام آن سخت بهنظر میرسید. کمکم با آن خو گرفتم و احوال و احساسهای تازهای در من ایجاد میشد. توی خانه مانده بودم و کاری عقب افتاده را انجام میدادم. تنهایی، حسوحال گرسنگی، سکوت و نیز انتظار، احساس تازهای شبیه جوانهای تازه سر برآورده را رشد و پرورش میدادند که تماشایی و دوست داشتنی بود. بیشتر درباره «خودم» فکر میکردم. اینکه، «کی هستم»!؟ اندیشهها و احساسها در هم میتنیدند و تارهای ذهنیم بههم گره میخوردند و یافتن «خودم» را دشوار میکردند. به این فکر میکردم که چگونه از میان انبوه لحظههایی که تجربه کردهام و از میان انبوه احساسها و فکرها و میلها، خودم را به درستی تشخیص بدهم و بیابم. در نهایت با نقد و گاه تخریب همه تصویرهایی که در ذهنم ایجاد میشدند، یادداشتی نوشتم و بارها مرورش کردم تا شاید راه ورود به دنیای درونم و یافتن «خودم» از میان انبوه آنچه هستم و میتوانم باشم را بیابم.
اینکه: «فقط خاطرهها میتوانند با قطعیت ما را به نسخه دور و اصیل خودمان که زیر نقابی از فراموشی قرار گرفته است، راهنمایی کنند. امّا، افسوس که این نقاب ضخیمتر از آن است که گمان میکردیم. عاداتها، خوشیها، فرسودگیِ عواطف و نیز توجه و دقت کافی نداشتن به جزئیات زندگیِ جاری، زیباترین و شادمانهترین احساساتمان را به سوی فروپاشی و روزمرگی سوق می دهد که همیشه از پی تحقق زودگذر احساساتمان سر بر نمیآورند. اینگونه، نه فقط گذشه خود؛ بلکه، توانایی یادآوری آن را نیز با گذز زمان از دست میدهیم».
انبوه ,میان ,«خودم» ,میان انبوه ,یافتن «خودم» منبع
درباره این سایت